روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد.مرد نماز را شکست و گفت : مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم برای چه این رشته را بریدی ؟
مجنون لبخندی زد و گفت : عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم تو عاشق خدا بودی چطور مرا دیدی.
نظرات شما عزیزان:
نویسنده: حسین سلیمی ویری
׀ تاریخ: سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
درباره وبلاگ
به سایت خودتون خوش آمدید (همشهریای عزیز هدف من شناساندن هر چه بهتر وبیشتر قدمت اداب رسوم اثار تاریخی موقعیت جغرافیایی وباخبر شدن از خبرهای ویر و زنجان ودر نهایت از ایران عزیزمان میباشد) از انهایی که دست به قلم دارند انتظار همکاری دارم